خدا را تا به کی جانا نه پنهانی نه پیدایی
نه این جایی نه آن جایی ، هم اینجایی هم آنجایی
تعال الله بیا ای خیر دنیایی و عقبایی
تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبای
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
تو خورشیدی تو را خفاش کور پست نشناسد
خدا را آن که بر ابلیس دون پیوست نشناسد
تورادرپرده کس آن سان که درخورداست نشناسد
ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
تو آب زندگی داری و ما تشنه گان آتش
خدا را آتش این تشنگان بنشان به آبی خَش
گریزی نیست ما را از تو ای جانپرور دلکش
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش
مگس جایی نخواهد رفت از دکان حلوایی
مرا گر عشق دیدارت ز خود بی خود کند شاید
که ذوق وصل گر ره بندد و گه راه بگشاید
به کام عاشقان گاهی چنین گاهی چنان آید
چو بلبل روی گل بیند حدیثش بر زبان آید
مرا از رویت از حسرت فرو بسته است گویایی
بهار عارضت سرسبز دارد گلشن جان را
صفای باطنت شاداب سازد باغ ایمان را
غبار مقدمت زینت فزاید دُرّ و مرجان را
به زیور ها بیارایند روزی خوبرویان را
تو سیمن تن چنان خوبی که زیور ها بیارایی
هزاران سال دیگر گر رخ از دلدادگان پوشی
تو را عشاق نسپارند در دست فراموشی
ز چشم دوستان دوری و با جانشان هم آغوشی
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق در پوشی
که همچون آفتاب از جان و هور از حله پیدایی
تو هم آقای شاهانی و هم مولای درویشان
ز جود و مهر و رحم و لطف و احسان از همه بیشی
نشاید گفت با هم چو ن تو محبوب نکو کیشی
تو صاحب منصبی بر حال مسکینان نیندیشی
تو خواب آلوده ای بر حال بیداران نبخشانی
خدا را ای دلیل راه حق ای مهدی هادی
نگاهی بر من سرگشته وامانده در وادی
از این سر گشته وامانده در وادی بکن یادی
گرفتم سرو آزادی نه از ماه مهین زادی
مکن بیگانگی از ما چو دانستی که از مایی
گدایی خاکسارم من به اکرامی عزیزم کن
غلام جان نثارم من به انعامی عزیزم کن
نیرزم گر به دیداری به پیغامی عزیزم کن
دعایی گر نمی گویی به دشنامی عزیزم کن
که شیرین است اگر تلخ است از آن لب ، هر چه فرمایی
کسی کو شد خراب عشق کی از خود خبر باشد
عبث پنداشتی زین ورطه ام راه گذر باشد
شرار عشق را جز سوختن صدها شرر باشد
گمان از تشنگی بُردم که آبم تا کمر باشد
چو پایانم برفت از دست دانستم که دریایی
خوشا خاک ره آل علی با دیدگان رُفتن
ز باد عشق آل مصطفی چون غنچه بشکفتن
حلاوت می بری ای پیروی زین گونه دُر سفتن
قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مُسَلم نیست طوطی را در ایامت شکر خواهی