جز دل من کو بران زلف دوتا باشد اسیر
هیچ مرغی را ندیدم که دو جا باشد اسیر
غیر این مجنون سرگردان ندیدم هیچ کس
از خدا خواهد که در دام بلا باشد اسیر
خود چرا منعش کنم هر دم که مرغ بی نوا
بر اسیری خو کند چون سالها باشد اسیر
گفتم ای دل از چه رو تن بر اسیری داده ای
گفت در این ملک هر شاه وگدا باشد اسیر
بندگان را لاف آزادی زدن خبت و خطا است
هر کسی را بنگری سر تا به پا باشد اسیر
این اسیری را به چشم سر نمی بیند کسی
جسم ما آزاد باشد جان ما باشد اسیر
من به عشق و تو به زهد و آن به زور و این به زر
پیروی هم در کف مهر و وفا باشد اسیر