به چه شیرین نمکی گوشه لب دارد یار
در رخ ساده دو صد نقش عجب دارد یا ر
موی افشانده بگرد رخ همچون قمرش
روز روشن به میان دل شب دارد یار
هر که دید آن قد موزون و لب شیرین گفت
نخل گلزار بهشت است و رطب دارد یار
گر گروهی در میخانه ببستند چه غم
در عیاق نگه اش آب عنب دارد یار
مژه اش غارت جان کردو نگه غارت دل
گو ز چنگیز و ز تیمور نصب دارد یار
گل و مل شمع و شکر پسته و بادام و سپند
در صنم خانه رخ بزم طرب دارد یار
دل صد سلسله جان را به جلو میفکند
چشم صد قافله دل را به عقب دارد یار
بر نخیزد دل بیمار من از گنج لبش
که بدرمان طب عشق مطب دارد یار
این یکی حسن ز هر حسن دگر حسن تر است
که دلی در گرو طاعت رب دارد یار
سخت افتاده به دنبال دلم پیرویا
ارث بابا ز من خسته طلب دارد یار
گاه گاهی به سلامی دل ما شاد کند
جان بقربان کلامش که ادب دارد یار